۱_من همییییییییشه چندتا دستمال تو کیفمه.حالا ایستاده بودیم تو راهرو، یکی از دخترا یجوری رانیشو باز کرد که نصفش ریخت رو مانتو و دستش.سریع بهش گفتم الان بهت دستمال میدم.کیفمو زیر رو کردم 《و دستمالی که نبود :/ 》خیلی صحنه ی بدی بود نمیدونستم چجوری سرم رو بلند کنم بهش بگم ندارم خندم هم گرفته بود +_+
۲_به دلیل مسخره و استنباطی که نمیدونم یهو از کجا بهش رسیدم ، سوالمو از آقای "ک" تا هفته ی بعد نمیبینمش نپرسیدم.قبلا هر موقع هم از همکلاسیام سوال پرسیدم با جملاتی نظیر {هنوز چیزی نخوندم} ، {این سوالا رو فقط تو و "م" جوابشونو میدونید :/ } ، {باید تمرکز کنم} و. مواجه شدم : ( و تجربه ی خوبی ندارم از این مورد.

《و سوالی که بی پاسخ ماند》
۳_یکی از "آجی" بودنهام برای خواهرکوچیکه اینه که رو گوشیم بازی پو(pou) نصبه.و یموقع اگه یادم بره صدای گوشیمو ببندم ، ممکنه سرکلاس وقتی سکوت کامل برقرار شده ، صدایی از گوشی جان بلند بشه که نشون میده پو گرسنشه :| و درحالیکه فوراً درحال گذاشتن گوشی رو سایلنت هستم ، بغل دستی جان ، زیرلب بگه "نمیخوای بهش غذا بدی : )) " :/
《و پویی که از سنگدلی من گرسنه ماند》:|
۴_بازم از "آجی"بودنهام و صمیمیتم این دفعه برای داداش بزرگه اینه که باید به اخبار و تحلیل ورزشی ای که با هیجان برام میگه گوش بدم درحالیکه چیزی متوجه نمیشم=_= مثلا الان بعداز کلی صحبت فقط یادم مونده که پرسپولیس با یه تیم که تو اسمش "خ" بود بازی داشته :/
دیگه اینکه سنش داره به مرحله ی حساسی می رسه و رفتار باهاش صبوری میطلبه.البته این چندوقت باهاش بداخلاق شدم ×_× دیشب وقتی درحال جزوه نوشتن بودم ، اومد از مدرسه و درس و باشگاه و تکواندو و فوتبال برام حرف زد . چندبار بهش گفتم برو بیرون از اتاق بعد با حوصله میام همه چیو تعریف کن که محل نداد #__# دیگه خیلی جدی بهش گفتم " باید از اتاق بری بیرون" بهم میگه " عههه چند قَرن فکر کردی؟! :/ "
《و تلاشی که در کنترل لبخند و جدیت بی نتیجه ماند.》
۵_من دیدن آلبوم عکس رو بیشتر از عکس دیدن تو گوشی و لپ تاب دوست دارم.ولی خب مشکلاتی هم برام داشته مثلا اینکه از سمت خانواده موظف شدم تابستون از بین بیشتر از ۵۰۰۰ تا عکس ، خوبها رو جدا کنم تا بدیم عکاسی برامون چاپشون کنه ¤__¤  مثل بچگیامون که بهمون میگفتن تفاوت این دوشکل رو پیداکنید ، باید بشینم از بین چندتا عکس از یه صحنه ، تفاوتها رو پیداکنم و بهترینشو انتخاب کنم.نکته ی اخلاقی: تو عکس گرفتن دقت کنید و از یه چیز ۱۰ تا عکس نگیرید :| یا اگه میگیرید ، همون موقع اونایی که خوب نشدن رو پاک کنید.
۶_یکی از آبیهای آسمونم اینه که صندلی ساده ی چوبی پشت میزم رو روی دوپایه ی عقبش نگه دارم و تاب بخورم ^__^ .دوسه شب پیش ، یه لحظه تعادلم بهم خورد و پایه ی راست جلویی روی پام فرود اومد البته اینکه به تذکرها مبنی بر خطرناک بودن اینکار توجه نمیکنم هم بی تاثیر نیست.
《و پایی که همچنان کبود است.》
۷_چندروزیه که تلگرامم پریده و نمیدونم چرا هم کار نمیکنه حوصله ی بررسی نداشتم مجبور شدم رِد گرام نصب کنم.هرروز تو اعلانهای گوشی یک پیام از ردگرام هست به یکی از صورتها :

"میخوای بدونی به عشقت میرسی یا نه؟"  ،" ته رابطت به کجا میرسه؟"  ، "اصلا حواست هست عشقت الان کجاست؟" :/
"فالتو ببین و از سرنوشت خودت باخبر شو"
دیروز دیگه شَک کردم به خودم و دغدغه مند عشقم و سرانجاممون شدم :/   《و عشق و اویی که نیست :| 》

۸_ ماه رمضان مبارک

۹_[نگفتمت که نگو کار بنده از چه جهت 

نظام گیرد که خلاق بی جهات منم.] التماس دعا.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها