نوه ی عمه جان یه دختر۵ ساله ی ناز ، خوشگل ، فوق شیطون و با سر زبونه که همه ی بچه ها ازش فرارین : )
شما میخونید شیطون اما گاهی یه جمعیت از کنترلش درمونده میشن : ))) این ناز بودن و حاضرجوابیش هم براش یه امتیاز بزرگ شده که اکثر بزرگا هم از دستش حسابی عصبانی میشن هم دوستش دارن :|
خلاصه
فرشته وار داشتم با ایشون حرف میزدم و احساس شوق میکردم ازاینکه آروم‌ نگهش داشتم و متعاقبا بقیه هم در آرامشن.تا اینکه:
در پایین توجه شما را به قسمتی از گفت و گوی ما جلب می نمایم :
_فرشته خانم میشه بهم یه نایلون بدی؟
+آره عزیزم بیا بریم بهت بدم.(همونطور که میرفتیم) برای چی میخوایش؟
_میخوام میوه هام و شیرینیمو از تو بشقابم بذارم توش که اگه موند ببرمشون باخودم خونه
+چه خوووب.ولی همینجا هم باید ازشون بخوریااا : )
_باشه
بهش دادم و اونم کمی از میوه هاش و شیرینیشو گذاشت توش گفت برام گره بزن
منم پلاستیک رو خیلی شُل گره زدم تا بتونه هروقت خواست بازش کنه و بهش گفتم از اینجا بگیرش چون اگه از بالاش بگیری، گرهش کور میشه و دیگه بازنمیشه ایشون هم حرفمو ظاهرا گوش کرد و از پیش من رفت پیش بچه ها.
بعد از چنددقیقه:
درحالیکه یه دستش پلاستیک بود یه دستش هم چاقو اومد پیشم
تا چاقو رو دیدم دستش، سریع ولی با آرامش ازش گرفتم و
+خوشگلم چاقو خطرناکه
_چاقو اووردم که باهاش گره نایلون رو باز کنی برام
+نه ایکس جان نباید گره رو با چاقو بازکنیم
(با شوخی و خنده دستامو نشونش دادم)با دستامون باید گره رو بازکنیم.
_فرشتهههه برام نایلونمو بازمیکنی؟؟ ولی پاره اش نکنیاااا
+باشه بده
یه نگاه به گره انداختم.کور تر از این حالت دیگه وجود نداشت :/ شروع کردم به باز کردم ولی مگه باز میشد؟؟!!!
یه لحظه خواستم از چاقو کمک بگیرم ولی یاد سخن گهربارم درباره ی چاقو افتادم و دیدم نوه ی عمه هم داره با دقت نگاه میکنه ببینه چطوری بازش میکنم :|
به خاطر آموزش صحیح به بچه! ، گزینه ی از دندون کمک گرفتن هم لغو کردم و همچنان به تلاش مقدس خودم ادامه میدادم :/
تو یه وضعیتی گیر افتاده بودم دیدنی : ))) نه میشد حرفم رو زیرپا بذارم و آموزش اشتباه بدم   نه میشد بگم باز نمیشه :/

_ بَد گرهش دادی؟
+ :| نه.یه دختری به حرفم گوش نکرده خیلی زیاد کشیدتش برا همین ، گِرِهِش کور شده :|
_(دستپاچه شد و معلوم بود منظورم فهمیده) من که نبودم .یعنی کی بوده؟؟؟!
+ : )  :|    :|
و بالاخره
با موفقیت گره باز شد : )
و من با نگاهی پیروزمندانه و با حس غرور ازاینکه با دست بازش کردم ، پلاستیک رو تحویل سرکارخانوم! دادم ^_^

و نکته ی اخلاقی این جریان :  کار نشد نداره : )


_مکان ثبت عکس:یه گوشه از جزوه!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها