ساعت یک و چهل و نه دقیقه ی بامداد شده و بعداز یک روز پرکار ، خسته ام اما ذهنم مشغول است.
خیالِ پریشانم ؛ کمی برایت بگویم که اینجا پراست از آدمهایی که عاشقند.خیلی هم زیاد.
مثلا امروز عاشق یک نفرند و دقیقه به دقیقه، محبت نثارش میکنند، عکس دونفره میگیرند و کادو میدهند.و فردا عاشق یک نفر دیگر.و باز هم محبت.
امروز عشق و نفس و زندگیشان یک نفر است و فردا ، یکی دیگر.
امروز در اوج احساسات و رمانتیک بودن ها، با یک نفر قول و قرار عاشقانه میگذارند که تا آخر با هم میمانند و فردا با کلی احساس بیشتر ، به یک نفر دیگر همین قول را میدهند.

امروز برای یک نفر میمیرند و فردا برای یک نفر دیگر.

و شاید حتی نگذارند کار به فردا بکشد.بلکه به طور همزمان به دو یا چندنفر ، محبت میکنند و عشق می ورزند.
خیالِ پریشانم ؛ میبینی چه دل بزرگ و چه احساسات سرشاری دارند؟
آنقدر روحشان بزرگ است که یک روز بعداز روزها عاشقی با یک نفر ، رفتارشان خیلی عادی میشود و میگویند : ما باهم کات کردیم.
گیج شده ام. به من بگو "آخر" کجاست؟ مجموعه ای که "آخر" را در خود جای میدهد ، چندعضویست؟
اینجا میگویند عشق ، کات شدنی استاما تو به من بگو نیست.


خیالِ پریشانم ؛ ما کمی دیوانگی کنیم؟!
قول بدهیم هیچ ظرف زمان یا مکانی ، "آخرِ" باهم بودن و قرارهایمان را نتواند در خودش جا کند .قبول؟!

[و قسم به شب هنگامی که به سوی صبحگاهان و روشنایی روز پیش می رود]





بعداً نوشت: راستش نمیخواستم نظرات این پست رو باز بذارم.امروز که سر زدم ، دیدم دوتا مخالف داشته
اول اینکه خیلی تشکر برای خوندن پست : ) ‌.دوم اینکه خیلی کنجکاو شدم که دلیلتون رو بدونم و لطفا اگه جایی اشتباه میکنم بهم بگید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها